سامانه مجازی روستای لاجیم

روستای لاجیم - نگین شهرستان سوادکوه

سامانه مجازی روستای لاجیم

روستای لاجیم - نگین شهرستان سوادکوه

سامانه مجازی روستای لاجیم

روستای زیبا و تاریخی لاجیم
امیدوارم لحظات خوبی رو در سامانه مجازی روستای لاجیم سپری کنید.
.
.
یرای کسب اطلاعات بیشتر از روستای لاجیم ، به " معرفی روستای لاجیم " در ابتدای سایت مراجعه کنید.
.
.
محسن سرتاره لاجیمی
mohsensl12@yahoo.com

آخرین نظرات

۱۳ مطلب با موضوع «شهدای لاجیم :: دانشگاه شهدا» ثبت شده است

۲۲ارديبهشت

خدا گَر زِ حکمت ببندد دَری ،  زِ رَحمت گشاید درِ دیگری ...

امسال بر خلاف میل باطنی ام و با وجود تمایل زیادم واسه شرکت تو یادواره شهدای کسلیان ، متاسفانه بخاطر دانشگاه نتونستم ، و انتهای متنی که واسه یادواره نوشته بودم و از اون به عنوان بهترین مهمانی سال اسم بردم   ، نوشتم :

(و چقدر سخت است بدانی ، نمیتوانی در بهترین مهمانی سال شرکت کنی )

ولی امروز ،  همه چی دست به دست هم داد تا این حسرت من زیاد طولانی نشه و  امسال من بدون شرکت تو مهمانی شهدا نباشه .

امروز صبح قسمت شد که تو یادواره شهدای دانشجوی شهرستان قوچان شرکت کنم...

شهدایی که یه روزی دفاع از کشور رو به درس و دانشگاه و خانواده ترجیح دادند و راهی دانشگاه انسان سازی ( دانشگاه شهدا ) شدند و حالا خود مدرسان همیشگی این دانشگاه هستند.

به ادامه مطلب هم توجه کنید :

محسن سرتاره لاجیمی
۱۹ارديبهشت

 

» ما چه پاسخی داریم؟

آنها برای آسایش دین و دنیای ما از همه چیزشان گذشتند
ما برای زنده نگه داشتن نامشان چه کردیم ؟؟

.

درحال و هوای جبهه بی باک شدی
از گردو غبار زندگی پاک شدی

دیدی که زمین لایق دل بستن نیست
دل کندی و ره سپار افلاک شدی


***

پشت لباسشون مینوشتن؛ یا زیارت… یا شهادت
هم به ‘زیارت’ رسیدن، هم به ‘شهادت’

اللهم الرزقنی زیارت الحسین (ع)

الهم الرزقنی توفیق الشهادة…

 

محسن سرتاره لاجیمی
۰۶ارديبهشت

وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ

 

دوازدهمین یادواره شهدای منطقه کسلیان سوادکوه

 

سخنران : سردار سرتیپ پاسدار حاج اکبر توکلی(جانباز جنگ تحمیلی)

 

مداح : حاج شهرام عباسی از تهران

با مجری گری سید محمدرضا احمدی

 

زمان : جمعه 11 اردیبهشت 94 ساعت 14 الی 17

 

مکان : مسجدالرسول روستای سی پی

 

محسن سرتاره لاجیمی
۲۹فروردين

شهید علیرضا خاکپور؛ در دفترچه خاطراتش آورده است:

منطقه ای چند بار بین ما و عراقی ها، توی شلمچه دست به دست شد. نشسته بودم جلوی سنگر که گنجشکی آمد، چند متری ام روی تل خاکی نشست، برُّ و بر نگاهم می کرد. به یکی از بچه ها که کنارم نشسته بود، گفتم: این گنجشک گرسنه است.

بلند شدم چند دانه نان خشک شده را بردم یک متری اش، ریختم و برگشتم.

نخورد.

یکی از بچه ها سنگی به طرفش پرتاب کرد که، گنجشکک من، برو خمپاره می خوری ها، پرید. چرخی زد و دوباره برگشت، همان نقطه نشست. یکی دیگر از بچه ها سنگی دیگر برداشت، به طرفش پرتاب کرد. پرید و رفت، چند لحظه بعد، باز دوباره برگشت. همان نقطه نشست.
پریدم داخل سنگر، گفتم: بچه ها سر نیزه، یکی بیلچه آورد، یکی با سر نیزه، زدیم به زمین، چند لحظه بعد، پوتین خون گرفته ای، پیدا شد، بیشتر کندیم….

نامرد دشمن، چهل و هشت شهید مظلوم بسیجی را یک جا روی هم دفن کرده بودند...

...

یادمان نرود پیام آفتاب : 

نگذارید پیشکسوتان خون و شهادت در پیچ و خم روزمره زندگی به فراموشی سپرده شوند. 

محسن سرتاره لاجیمی
۲۶بهمن


از دل خاک فکه ، شهیدی یافتند


در جیب لباسش برگه ای بود :


" بسمه تعالی


جنگ بالا گرفته است ، مجالی برای هیچ وصیتی نیست .


تا هنوز چند قطره خونی در بدن دارم،حدیثی از امام پنجم می نویسم :


" به تو خیانت میکنند ، تو مکن .

تو را تکذیب میکنند ، آرام باش .‌

تو را می ستایند ، فریب مخور . ‌

تو را نکوهش می کنند ، شکوه مکن .

مردم شهر از تو بد میگویند ، اندوهگین مشو .

همه مردم تو را نیک می خوانند ، مسرور مباش

 

آنگاه از ما خواهی بود .. "

 

دیگر نایی در بدن ندارم ...


خداحافظ دنیا ...

محسن سرتاره لاجیمی
۰۵بهمن

چند روز بعد از عملیات ، یک نفر رو دیدم که کاغذ و خودکار گرفته بود 
دستش هر جا می رفت همراه خودش می برد..
از یکی پرسیدم: چشه این بچه؟
گفت: آرپی جی زن بوده
توی عملیات آنقدر آرپی جی زده که دیگه نمی شنوه
باید براش بنویسی تا بفهمه ...


محسن سرتاره لاجیمی
۰۸دی

هرکس میخواست او را پیدا کند، میرفت ته خاکریز.
جبهه که آمد، گفتند بچه است؛ امدادگر بشود.
هرکس می افتاد، داد می زد «امدادگر...! امدادگر...».
اگر هم خودش نمی توانست، دیگرانی که اطرافش بودند داد می زدند: «امدادگر...! امدادگر...».
خمپاره منفجر شد؛
او که افتاد، دیگران نمی دانستند چه کسی را صدا بزنند.
ولی خودش گفت: «یا زهرا...! یا زهرا...».

بغض کرده بود. از بس گفته بودند:
«بچه است؛ زخمی بشود آه و ناله میکند و عملیات را لو می دهد.»
شاید هم حق داشتند. نه اروند با کسی شوخی داشت، نه عراقی ها.
اگر عملیات لو میرفت، غواصها - که فقط یک چاقو داشتند - قتل عام می شدند.
فرمانده که بغضش را دید و اشتیاقش را، موافقت کرد...
...

توی گل و لای کنار اروند، در ساحل فاو دراز کشیده بود.
جفت پاهایش زودتر از خودش رفته بودند.
یا کوسه برده بود یا خمپاره.
دهانش را هم پر از گِل کرده بود که عملیات را لو ندهد.




محسن سرتاره لاجیمی
۲۵آذر

چند روزی بیشتر باقی نمانده ،

فقط چند روز تا شروع زمستان مانده و من نه به زمستان ، نه به برف و نه به سرما فکر نمیکنم .

با خود فکر میکنم ، زمستان برای لاجیم چقد تلخ است .

فکر می کنم چه زمستان سختی بود زمستان سال 65 ...

آن سال نه سرمای هوا ، نه کمبود امکانات ، که فقط یک چیز لاجیم را آزرد ...

لاجیم در دی ماه 65 از درد به خور پیچید و شکست ،

شکست و هنوز که هنوز است ، یادگارانی از آن شکست را میتوان در چهره مادران شهدا و در افسوس های دوستانشان دید .

غم دی ماه 65 سنگین بود و لاجیم تاب نیاورد سنگینی این غم را ...

لاجیمی که همین چند ماه پیش دفتر شهادت جوانانش باز شده بود و داغ دو جوان را تحمل میکرد ، این داغ ها را دیگر توان تحمل نداشت ...

دی ماه 65 شد نقطه عطفی در تاریخ بلند لاجیم ...

آنجا که کمتر از 20 روز 6 لاله ی سرخ برای لاجیم رویید ...

هنوز 4 روز از شروع زمستان نگذشته بود که ناگهان صدای بازی کودکان ، صدای کارخانه ، و صدای یک یک مردم لاجیم خاموش شد و صدای بهت و عشق متولد شد ...

کربلای 4 ، اروند و ام الرصاص هنوز که هنوز است ، آن شب را فراموش نمیکنند ...

شبی که اکبری ، علی اکبر ، سید تقی و محمد برای همیشه به دنیا خندیدند ...

کربلای 4 شد نقطه تلاقی ایمان و عشق ...

4 دی ماه شد سکوی پرتاب آن ها و سالروز افسوس ما ...

4 دی ماه شد عاشورای لاجیم که علی اکبر ها و قاسم هایش غرق خون شدند ...

اما این پایان ماجرای آن دی ماه نبود ...

کربلای 5 از راه رسید تا مرهمی باشد بر زخم های کربلای 4  ، رسید تا غربت عملیات کربلای 4 را با پیروزی در کربلای 5 از یاد ببریم...

اما کربلای 5 آمد و باز هم شقایق ها پرپر شدند ...

این بار شلمچه و باز هم پرواز تا خدا ...

17 روز از شهادت نوجوانان عاشورایی لاجیم گذشته بود که سردار جنگل سوادکوه ( سردار شهید علی بیواره ) و فقط دو روز بعد ،  فرمانده پایگاه لاجیم ( شهید حسن محمدزاده )  هم عطای دنیا را به لقایش بخشیدند و تا بیکرانه ها پرواز کردند .

و این شد که دی ماه 65 ، : شد ماه خون ، شد ماه سرافرازی ، شد محرم لاجیم ،

شد شهید پشت شهید ...

این شد که دی ماه برای لاجیم با همه ماه های دیگر فرق میکند ...

و این شد که ما ماندیم و یک ماهِ سراسر عشق ...

                      ما ماندیم و

                                    یادی از شهدا در دل ها

                                                                که هرگز نمیمیرد ....


یاد و خاطره همه شهدای گرانقدر روستای لاجیم علی الخصوص شهدای دی ماه لاجیم ، شهبد سید علی اکبر حسن نژاد ، شهید سید محمد تقی ساداتی ، شهید علی اکبر ولی نژاد ، و شهید محمد زمانی ( شهدای عملیات کربلای 4 ) و شهید علی بیواره و شهید حسن محمدزاده ( شهدای عملیات کربلای 5 )  را گرامی میداریم ...


پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند ، اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند.  ( شهید آوینی )

 

  •  محسن سرتاره لاجیمی                      1393/09/21

 

محسن سرتاره لاجیمی
۱۹آذر
دعا کنید که من ناپدید تر بشوم                       که در حضورخدا رو سفید تر بشوم

بریده های من آن سوی عشق گم شده اند    خدا کند که از این هم شهید تر بشوم

که ذره های مرا باد با خودش ببرد                   که بی نهایت باشم، مدید تر بشوم  

به جست و جوی من و پاره های من نروید       برای گم شده تن، پی کفن نروید

به مادرم بنویسید جای من خوب است   که بی نشانه شدن در همین وطن خوب است

در این حدود، من پاره پاره خوشبختم              در آستان خدا بی کفن شدن خوب است

همیشه مهدی موعود در کنار من است    و دست های ابالفضل سایه سار من است

خدا قبول کند این که تشنه جان دادم             و کربلای جدیدی نشان تان دادم

به جست و جوی من و پاره های من نروید     برای گم شده تن، پی کفن نروید

میان غربت تابوت ها نخواهیدم                     به زیر سنگ مزار- ای خدا!- نخواهیدم

منم و خار بیابان که سنگ قبر من است    دعای حضرت زهرا(س)مزید صبر من است

خدا که خواست ز دنیا بعید تر بشوم             که زیر بارش سرب و اسید، تر بشوم

خودش به فکر من و تکه های من است        دعا کنید از این هم شهید تر بشوم



پی نوشت : شما رفتید و ما اینجا فقط " شرمنده ایم " گفتن را بلدیم ..... شهدا شرمنده ایم ....
محسن سرتاره لاجیمی
۰۵آذر

عکس اول را گذاشت روی میز:
این پسر اولم محسن است
عکس دوم را درآورد و گفت: این پسر
دومم محمد، دوسال از محسن کوچکتر بود
عکس سوم را در آورد ،
رفت بگوید این پسرسومم...
دید شانه های امام میلرزد.
فوری عکسها را جمع کرد زیر چادرش
و خیلی جدی گفت:
4 تا پسرمو دادم که اشک شما رو نبینم.

دسته گل ها دسته دسته می روند از یادها
آسمان خون گریه کن در مرگ طوفان زادها

سخت گمنامید، اما ای شقایق سیرتان
کیسه می دوزند با نام شما شیادها

با شما هستم که فردا کاسه ی سرهایتان
خشت می گردد برای عافیت آبادها

با تمام خویش نالیدم چو ابری بی قرار
گفتم ای باران که می کوبی به طیل بادها

هان! بکوب اما به آن عاشق ترین عاشق بگو
زنده ای ای زنده تر از زندگی در یادها

مثل دریا ناله سر کن در شب طوفان موج
هیچ چیز از ما نمی ماند مگر فریادها

محسن سرتاره لاجیمی
۲۱آبان

نیمه شعبان سال 1369 بود. گفتیم امروز به یاد امام زمان (عج) به‌دنبال عملیات تفحص می‌رویم اما فایده نداشت. خیلی جست‌وجو کردیم پیش خود گفتیم یا امام زمان (عج) یعنی می‌شود بی‌نتیجه برگردیم؟ در همین حین 4 یا 5 شاخه گل شقایق را دیدیم که برخلاف شقایق‌ها، که تک‌تک می‌رویند، آنها دسته‌ای روییده بودند.

گفتیم حالا که دستمان خالی است شقایق‌ها را می‌چینیم و برای بچه‌ها می‌بریم. شقایق‌ها را کندیم. دیدیم روی پیشانی یک شهید روئیده‌اند. او نخستین شهیدی بود که در تفحص پیدا کردیم، "  شهید مهدی منتظر قائم " .


***

تخریبچی بود و به بوی کباب خیلی حساس.

هروقت بوی کباب میومد...فقط اشک می ریخت...

بعدها فهمیدم...

همرزمش برای اینکه معبر لونرود،روی مین فسفری خوابید تا ذره ذره آب شد و صدایش هم درنیامد.از این ماجرا فقط بوی گوشتی که می سوخت می آمد....



پی نوشت : شـــهـــدا شرمنده ایم ...


محسن سرتاره لاجیمی
۰۱آبان

دانشگاه شهدا (12)


السلام علی الشهدا و علی الامام الشهدا

السلام علی الحسین(ع)

محسن سرتاره لاجیمی
۰۸دی
سلام حاج همت!
 
چه خبر از خط مقدم؟؟
 
اینجا،پشت جبهه،وضع  خیلی خرابه حاجی...
 
مهمات کم آوردیم،بدجور گیر کردیم تو میدون مین گناه،وضعیت قرمزه...!
 
بچه ها دارن سعی شون رو میکنن ولی فایده نداره،حاجی جون هوای اینجا اصلا قابل تحمل نیست...
 
قرار بود هر وقت شیمیایی زدند،ماسک تقوا بزنیم...
 
اما....
 
بالگرد شفاعتی،آمبولانس توبه ای چیزی بفرست به عقب;
 
وضعیت خیلی وخیمه حاجی...
 
مجروح های قلبی خیلی زیادند..دیگه نمیشه با چفیه زخم دلها رو بست..نیاز به کپسول ایمان داریم...
 
حاجی حرف خیلی زیاده،ولی دشمن غفلت از کمین اومده بیرون...
 
سرنیزه ی وسوسه دستشه...
 
حاجی دست ما رو هم بگیر...
 
دلم برات تنگ میشه...
 
حاجی...
 
حاجی...
 
صدا قطع شد...

محسن سرتاره لاجیمی