به ادامه مطلب هم توجه کنید :
.
***
***
***
***
***
***ضمنا شب جمعه قبل از یادواره در چادری که از سوی کانون فرهنگی پایگاه مقاومت امام حسن (ع) لاجیم در روستای سی پی برپا گردیده ، دعای کمیل برگزار میگردد.
...
یادمان نرود پیام آفتاب :
نگذارید پیشکسوتان خون و شهادت در پیچ و خم روزمره زندگی به فراموشی سپرده شوند.
از دل خاک فکه ، شهیدی یافتند
در جیب لباسش برگه ای بود :
" بسمه تعالی
جنگ بالا گرفته است ، مجالی برای هیچ وصیتی نیست .
تا هنوز چند قطره خونی در بدن دارم،حدیثی از امام پنجم می نویسم :
" به تو خیانت میکنند ، تو مکن .
تو را تکذیب میکنند ، آرام باش .
تو را می ستایند ، فریب مخور .
تو را نکوهش می کنند ، شکوه مکن .
مردم شهر از تو بد میگویند ، اندوهگین مشو .
همه مردم تو را نیک می خوانند ، مسرور مباش
آنگاه از ما خواهی بود .. "
دیگر نایی در بدن ندارم ...
خداحافظ دنیا ...
هرکس میخواست او را پیدا کند، میرفت ته خاکریز.
جبهه که آمد، گفتند بچه است؛ امدادگر بشود.
هرکس می افتاد، داد می زد «امدادگر...! امدادگر...».
اگر هم خودش نمی توانست، دیگرانی که اطرافش بودند داد می زدند: «امدادگر...! امدادگر...».
خمپاره منفجر شد؛
او که افتاد، دیگران نمی دانستند چه کسی را صدا بزنند.
ولی خودش گفت: «یا زهرا...! یا زهرا...».
بغض کرده بود. از بس گفته بودند:
«بچه است؛ زخمی بشود آه و ناله میکند و عملیات را لو می دهد.»
شاید هم حق داشتند. نه اروند با کسی شوخی داشت، نه عراقی ها.
اگر عملیات لو میرفت، غواصها - که فقط یک چاقو داشتند - قتل عام می شدند.
فرمانده که بغضش را دید و اشتیاقش را، موافقت کرد...
...
توی گل و لای کنار اروند، در ساحل فاو دراز کشیده بود.
جفت پاهایش زودتر از خودش رفته بودند.
یا کوسه برده بود یا خمپاره.
دهانش را هم پر از گِل کرده بود که عملیات را لو ندهد.
حرکتی جالب از ستاد برگزاری یادواره شهدای روستای لاجیم ،:
دعوت به همایش ابوالفضلیون از طریق تماس و ارسال پیام صوتی ، که میتوانید از اینجا گوش کنید ...
متن پیام صوتی :
چند روزی بیشتر باقی نمانده ،
فقط چند روز تا شروع زمستان مانده و من نه به زمستان ، نه به برف و نه به سرما فکر نمیکنم .
با خود فکر میکنم ، زمستان برای لاجیم چقد تلخ است .
فکر می کنم چه زمستان سختی بود زمستان سال 65 ...
آن سال نه سرمای هوا ، نه کمبود امکانات ، که فقط یک چیز لاجیم را آزرد ...
لاجیم در دی ماه 65 از درد به خور پیچید و شکست ،
شکست و هنوز که هنوز است ، یادگارانی از آن شکست را میتوان در چهره مادران شهدا و در افسوس های دوستانشان دید .
غم دی ماه 65 سنگین بود و لاجیم تاب نیاورد سنگینی این غم را ...
لاجیمی که همین چند ماه پیش دفتر شهادت جوانانش باز شده بود و داغ دو جوان را تحمل میکرد ، این داغ ها را دیگر توان تحمل نداشت ...
دی ماه 65 شد نقطه عطفی در تاریخ بلند لاجیم ...
آنجا که کمتر از 20 روز 6 لاله ی سرخ برای لاجیم رویید ...
هنوز 4 روز از شروع زمستان نگذشته بود که ناگهان صدای بازی کودکان ، صدای کارخانه ، و صدای یک یک مردم لاجیم خاموش شد و صدای بهت و عشق متولد شد ...
کربلای 4 ، اروند و ام الرصاص هنوز که هنوز است ، آن شب را فراموش نمیکنند ...
شبی که اکبری ، علی اکبر ، سید تقی و محمد برای همیشه به دنیا خندیدند ...
کربلای 4 شد نقطه تلاقی ایمان و عشق ...
4 دی ماه شد سکوی پرتاب آن ها و سالروز افسوس ما ...
4 دی ماه شد عاشورای لاجیم که علی اکبر ها و قاسم هایش غرق خون شدند ...
اما این پایان ماجرای آن دی ماه نبود ...
کربلای 5 از راه رسید تا مرهمی باشد بر زخم های کربلای 4 ، رسید تا غربت عملیات کربلای 4 را با پیروزی در کربلای 5 از یاد ببریم...
اما کربلای 5 آمد و باز هم شقایق ها پرپر شدند ...
این بار شلمچه و باز هم پرواز تا خدا ...
17 روز از شهادت نوجوانان عاشورایی لاجیم گذشته بود که سردار جنگل سوادکوه ( سردار شهید علی بیواره ) و فقط دو روز بعد ، فرمانده پایگاه لاجیم ( شهید حسن محمدزاده ) هم عطای دنیا را به لقایش بخشیدند و تا بیکرانه ها پرواز کردند .
و این شد که دی ماه 65 ، : شد ماه خون ، شد ماه سرافرازی ، شد محرم لاجیم ،
شد شهید پشت شهید ...
این شد که دی ماه برای لاجیم با همه ماه های دیگر فرق میکند ...
و این شد که ما ماندیم و یک ماهِ سراسر عشق ...
ما ماندیم و
یادی از شهدا در دل ها
که هرگز نمیمیرد ....
یاد و خاطره همه شهدای گرانقدر روستای لاجیم علی الخصوص شهدای دی ماه لاجیم ، شهبد سید علی اکبر حسن نژاد ، شهید سید محمد تقی ساداتی ، شهید علی اکبر ولی نژاد ، و شهید محمد زمانی ( شهدای عملیات کربلای 4 ) و شهید علی بیواره و شهید حسن محمدزاده ( شهدای عملیات کربلای 5 ) را گرامی میداریم ...
پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند ، اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند. ( شهید آوینی )
تصاویری آرشیوی از یازدهمین یادواره شهدای کسلیان به میزبانی روستای پیرنعیم :
***
*/ پرواز تا عشق ... /*
عکس اول را گذاشت روی میز:
این پسر اولم محسن است
عکس دوم را درآورد و گفت: این پسر
دومم محمد، دوسال از محسن کوچکتر بود
عکس سوم را در آورد ،
رفت بگوید این پسرسومم...
دید شانه های امام میلرزد.
فوری عکسها را جمع کرد زیر چادرش
و خیلی جدی گفت:
4 تا پسرمو دادم که اشک شما رو نبینم.
دسته گل ها دسته دسته می روند از یادها
آسمان خون گریه کن در مرگ طوفان زادها
سخت گمنامید، اما ای شقایق سیرتان
کیسه می دوزند با نام شما شیادها
با شما هستم که فردا کاسه ی سرهایتان
خشت می گردد برای عافیت آبادها
با تمام خویش نالیدم چو ابری بی قرار
گفتم ای باران که می کوبی به طیل بادها
هان! بکوب اما به آن عاشق ترین عاشق بگو
زنده ای ای زنده تر از زندگی در یادها
مثل دریا ناله سر کن در شب طوفان موج
هیچ چیز از ما نمی ماند مگر فریادها
نیمه شعبان سال 1369 بود. گفتیم امروز به یاد امام زمان (عج) بهدنبال عملیات تفحص میرویم اما فایده نداشت. خیلی جستوجو کردیم پیش خود گفتیم یا امام زمان (عج) یعنی میشود بینتیجه برگردیم؟ در همین حین 4 یا 5 شاخه گل شقایق را دیدیم که برخلاف شقایقها، که تکتک میرویند، آنها دستهای روییده بودند.
گفتیم حالا که دستمان خالی است شقایقها را میچینیم و برای بچهها میبریم. شقایقها را کندیم. دیدیم روی پیشانی یک شهید روئیدهاند. او نخستین شهیدی بود که در تفحص پیدا کردیم، " شهید مهدی منتظر قائم " .
***
تخریبچی بود و به بوی کباب خیلی حساس.
هروقت بوی کباب میومد...فقط اشک می ریخت...
بعدها فهمیدم...
همرزمش برای اینکه معبر لونرود،روی مین فسفری خوابید تا ذره ذره آب شد و صدایش هم درنیامد.از این ماجرا فقط بوی گوشتی که می سوخت می آمد....
پی نوشت : شـــهـــدا شرمنده ایم ...